کلبه ای شخصی برای آرامش شخصی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صائب تبریزی» ثبت شده است

تو را چه غم که شب ما دراز میگذرد

ترا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟

که روزگار تو در خواب ناز می گذرد

غرض ز سنگدلی داغ کردن شهداست

به لاله زار اگر آن سرو ناز می گذرد


نیازمندی ازو همچو ناز می بارد

ز ناز اگر چه ز من بی نیاز می گذرد


ز پا کشیدن زلف و غبار خط پیداست

که وقت خوبی آن دلنواز می گذرد


تو همچو باد سبک می روی، چه می دانی

بر این خرابه چه از ترکتاز می گذرد؟


ز پرده داری دل سینه ام چو گل شد چاک

چه بر صدف ز گهرهای راز می گذرد


حیات زنده دلان در گداز خویشتن است

نمرده شمع کج از گداز می گذرد؟


خبر ز عشق حقیقی ندارد آن غافل

که زندگیش به عشق مجاز می گذرد


ز کشور دل محمود گرد می خیزد

اگر نسیم به زلف ایاز می گذرد


زبان تیغ شهادت چنان فریبنده است

که خضر از سر عمر دراز می گذرد


چو صائب آن که به دولتسرای فقر رسید

ز صاحبان کرم بی نیاز می گذرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

عالم پرست از تو و خالیست جای تو-صائب تبریزی

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پرست از تو و خالی است جای تو

هر چند کاینات گدای در تواند
یک آفریده نیست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته
در هر کناره ای ز محیط سخای تو

آیینه خانه ای است پر از آفتاب و ماه
دامان خاک تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را ز حمد تو جزوی است در بغل
هر خار می کند به زبانی ثنای تو

یک قطره اشک سوخته، یک مهره گل است
دریا و کان نظر به محیط سخای تو

خاک سیه به کاسه نمرود می کند
هر پشه ای که بال زند در هوای تو

در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقه عقول
تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو

غیر از نیاز و عجز که در کشور تو نیست
این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟

عمر ابد که خضر بود سایه پرورش
سروی است پست بر لب آب بقای تو

صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش