کلبه ای شخصی برای آرامش شخصی

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

شعری از سعدی

بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو

بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

 

شب از فراق تو می‌نالم ای پری رخسار

چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

 

دمی تو شربت وصلم نداده‌ای جانا

همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو

 

اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا

دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو

 

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار

جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

آنان که خاک را به نظر کیمیاکنند/حافظ

این شعر جوابی است بر شعر شاه نعمت الله ولی ما خاک را به نظر کیمیا کنیم(این پست)



آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند


دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند


معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند


چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند


بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند


حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود

تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند


گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند


می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب

بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند


پیراهنی که آید از او بوی یوسفم

ترسم برادران غیورش قبا کنند


بگذر به کوی میکده تا زمره حضور

اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند


پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان

خیر نهان برای رضای خدا کنند


حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

به بهانه 2 مرداد، روزی که شاملو دیگر نبود؛ من مرگ را زیسته ام

مرگ را دیده ام من

در دیداری غمناک

من مرگ را به دست سوده ام

من مرگ را زیسته ام

با آوازی غمناک

غمناک

وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده

آه!

بگذاریدم!

بگذاریدم!

اگر مرگ

همه آن لحظه ای آشناست که ساعت سرخ

از تپش باز می ماند

وشمعی که به رهگذر باد

میان نبودن و بودن

درنگی نمی کند

خوشا آن دم که زن وار

با شادترین نیاز تنم

به آغوشش کشم

تا قلب

به کاهلی از کار باز ماند

ونگاه چشم

به خالی های جاودانه بر دوخته

وتن عاطل

دردا!

دردا که مرگ

نه مردن شمع

و نه باز ماندن ساعت است

نه استراحت آغوش زنی

که در رجعت جاودانه بازش یابی

نه لیموی پر آبی که می مکی

تا آن چه به دور افکندنی ست

تفاله یی بیش نباشد

تجربه یی است غم انگیز

غم انگیز

به سالها و به سالها و به سالها

وقتی که گرداگرد تو را مرده گانی زیبا فراگرفته اند

یا محتضرانی آشنا

که تو را بدیشان بسته اند

با زنجیر های رسمی شناسنامه ها

واوراق هویت

و کاغذهایی که از بسیاری تمبرها و مهرها

ومرکبی که خوردشان رفته است

وقتی که به پیراهن تو

چانه ها

دمی از جنبش باز نمی ماند

بی آنکه از تمامی صداها

یک صدا آشنای تو باشد

وقتی که دردها از حسادتهای حقیر بر نمی گذرد

وپرسش ها همه

در محور روده ها است

آری،مرگ

انتظاری خوف انگیزست

انتظاری که بی رحمانه به طول می انجامد

مسخی است دردناک

که مسیح را

شمشیر به کف می گذارد

در کوچه های شایعه

تا به دفاع از عصمت مادر خویش برخیزد

وبودا را

با فریادهای شور و شوق هلهله ها

تا به لباس مقدس سربازی در آید

یا دیو ژن را

با یقه ی شکسته وکفش برقی

تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند

در ضیافت شام اسکندر

من مرگ را زیسته ام

با آوازی غمناک

غمناک

وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

شعری از وحشی بافقی

روزها شد تا کسم پیرامن این در ندید

تا تو گفتی دور شو زین در کسم دیگر ندید


سوخت ما را آنچنان حرمان عاشق سوز ما

کز تنم‌آن کو نشان می‌جست خاکستر ندید


الوداع ای سر که ما را می‌برد سودای عشق

بر سر راهی که هر کس رفت آنجا سر ندید


مرد عشق است آنکه گر عالم سپاه غم گرفت

تاخت در میدان و بر بسیاری لشکر ندید


گر چه وحشی ناخوشیها دید و سختیها ولی

سخت تر از روزگار هجر و ناخوشتر ندید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

من تماشای تو می‌کردم و غافل بودم، کز تماشای تو خلقی به تماشای منند



من تماشای تو می‌کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند


گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و چنان محو که یک دم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

کاش یک بار از این کوچه گذر میکردی

کوچه ی ساکت تنهایی من 

باز رویای تورامی طلبد 

کاش می دانستی کوچه ی ما

نبض آرام قدم های تورامی فهمد


وهوای نفس این کوچه 

ازنفس های تو جان می گیرد

کاش 

یکبار 

ازاین کوچه گذر میکردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم، شاه نعمت الله ولی

ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم

صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم


در حبس صورتیم و چنین شاد وخرمیم

بنگر که در سراچهٔ معنی چه ها کنیم


رندان لاابالی و مستان سرخوشیم

هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم


موج محیط و گوهر دریای عزتیم

ما میل دل به آب و گل آخر چرا کنیم


در دیده روی ساقی و بر دست جام می

باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم


از خود بر آ و در صف اصحاب ما خرام

تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

شعری از وحشی بافقی، یار ما چون نیستی با هر کی خواهی یار باش

ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش

یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش

مست حسنی با رقیبان میل می خوردن مکن

بد حریفانند آنها گفتمت هشیار باش


آنکه ما را هیچ برخورداری از وصلش نبود

از نهال وصل او گو غیر برخوردار باش


گر چه می‌دانم که دشوار است صبر از روی دوست

چند روزی صبر خواهم کرد گو دشوار باش


صبر خواهم کرد وحشی در غم نادیدنش

من که خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

هوس

چند وقتیست که دل من هوس تو کرده جانم/ نه هوس نبوده گویا که چه هست من ندانم


نتوانمت بگویم که چقدر خواهمت من/نه که لال بوده ام نه گره ایست بر زبانم


من و تو قرار بوده که ز هم حوال پرسیم/ تو که ئی که حال خود را به جز از تو من ندانم


تو برای من هوایی نه هوای خشک اما/ تو برای من نهالی و نه حال دیگرانم


تو زمانه ی زمانی تو زمان زمزمانی/ تو ز زم زمان خواهی و منم زم زمانم


دل من خدا ندارد تو خود آ و شو خدایش/ که خدای من خدایی زده است خانمانم


شعر از خودم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش

شعری از شیخ بهایی

ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من
خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، می‌کند گریبانی

زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم
می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
کیاوش