« ــ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگِ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار…»
نازلی سخن نگفت
سرافراز
دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت…
«ــ نازلی! سخن بگو!
مرغِ سکوت، جوجهی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشستهست!»
نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت…
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دَم درین ظلام درخشید و جَست و رفت…
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گُل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت…
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد
دارم گنهان ز قطره باران بیش
از شرم گنه فگندهام سر در پیش
آواز آید که سهل باشد درویش
تو در خور خود کنی و ما در خور خویش
دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم
هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم
خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم
زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم
گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم
با همت والا که برد منت فردوس ؟
از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم
او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست
ماییم که در پای وی افتاده چو موریم
آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست
ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکُنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گُلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
همچنین میتونین آهنگ خوب زلف بر باد مده از محسن نامجو رو از این لینک بخرید
من به عشت روزی نیست
که دلی رابرای تو نشکنم.
دل شکستن راه عاشقان نیست، می دانم. اما
صحبت تو بیش از این صحبت هاست
صحبت تو برای من چون بچه شیر رها شده ایست
که در پی یافتن ذات خود
راه ها می رود،
شکست ها می خورد
به پاها می خیزد.
تو مرهم زخم تمام اعضای احساسی و بی احساس بدن جوش خورده ام هستی.
من به عشقت
روزی نیست که زمزم را به یاد ابسولوت ودکا نخورم.
من به عشقت
روزی نیست که ملودی شماره 8 بتهوون را در ذهنم ننوازم.
گور بابای موسیقی بدون عشق .
من به عشق مقدس چون مریمم
قسمت می دهم
بگذار هضم شوم در این عشقی که می گویند توخالی است.
به قول که بود که می گفت بیا بنویسیم رو درخت؟
آن دشمن محیط زیست؟
بگذریم
بیا بنویسیم به روی ابرها
که ما برای یک ساخته شده ایم.
اگر تو بخواهی
به بالاترین بالاها می رویم، ابر که دیگر خیلی کف است.
بیا ای بهترین بهترینم
بیا ای تمام تمام هایم
با من باش، روی ابرها یا نه.
روی زمین یا نه
هرجایی که بگویی، زندگی است.
فقط با من باش.
یار دبستانی من ترانه ای است از منصور تهرانی که برای فیلم از فریاد تا ترور با صدای فریدون فروغی ساخته شد.
برای شنیدن آهنگ روی این لینک کلیک کنید
این، شعری است از من در جواب شعر زیبای منصور تهرانی .
یار دبستانی من چگونه پر نمیزنی؟ چگونه بنده خیال خود شدی نمی پری؟
چگونه خواب دیده ای که در خم خیال خود نمیزنی پری به سوی ماهتاب حال خود؟
یار دبستانی من کجاست آرزوی ما؟ کجاست فردوس برین آرمان کوی ما؟
قرار بود که ما همه سپیده را نظر کنیم اسم همه مردمان بر در و تخته حک کنیم
هرزه علف هرس کنیم، ترکه ظلم بشکنیم دیو سیاه به در کنیم، صفا و صلح افکنیم
یار دبستانی من پرده دریمان کجاست؟ جنگل غیر دشتمان، چاره دردمان کجاست؟
تخته سیاه ما شده حال خراب من و تو ستم برای ما شده همیشگی به جان تو
یار دبستانی من بده به من یک آرمان که ما همه رها شویم عروج کنیم به آسمان