چند وقتیست که دل من هوس تو کرده جانم/ نه هوس نبوده گویا که چه هست من ندانم


نتوانمت بگویم که چقدر خواهمت من/نه که لال بوده ام نه گره ایست بر زبانم


من و تو قرار بوده که ز هم حوال پرسیم/ تو که ئی که حال خود را به جز از تو من ندانم


تو برای من هوایی نه هوای خشک اما/ تو برای من نهالی و نه حال دیگرانم


تو زمانه ی زمانی تو زمان زمزمانی/ تو ز زم زمان خواهی و منم زم زمانم


دل من خدا ندارد تو خود آ و شو خدایش/ که خدای من خدایی زده است خانمانم


شعر از خودم