نمیدانم

کدامین درد را چینش کنم تا دل

بگریانم بَرِ آنش

چو میخواهم ببینم که چه دارم من

چه میخواهم، چه این شورم چرا خوشحال، غمناکم

تمام قصّه هایم را برای خود نوازش میکنم گریان

 

مثال دردهای من برای من برای زیستن با من

چو زخم کهنه آن کهنه سربازیست

کز  دشمن نمیترسد ولی میترسد از زخمش

نمیخواهد ببیند روی دشمن را

نه چون میخواندش دشمن

نه چون میترسد از زور و زر دشمن

چرا که ذات خود را دوست میدارد

نمیخواهد

شود چیزی جز آن انسان والای سراسر راست در قصه

 

مثال درد های من مثال بی نوایی هاست

مثال نان و بی نانی آن کودک که من حتی

ندیدم چهره معصوم خوابش را

 

مثالان زیادی را توانم گفت

 اما سختبتوانم

بسازم سد محکم بر سر این رود

 

چَشمانی پر از اشک و سراسر اخم و آتش من نمی خواهم

نمی خواهم که آوایم شود چون ناله مردی ندار و سخت چون البرز

 

دلم درد خودش دارد مرا گویی که کاری نیست


نچینم من

 گزیده درد سخت دل، به کارآیی آرامش نچینم من.

توانم نیست دل را همچو قصّابی

 کنم قربانی آرامش روح و روان خویش